روز چهارم دوره، چهار شنبه بیست و دوم مرداد یکهزار و سیصد و نود وسه خورشیدی
برنامه ی امروز بررسی دو درس پایانی کتاب هشتم و ارزش یابی بود. یعنی سه زنگ صبح تا ظهر و سه موضوع.
امروز با حسی دگر گونه روانه ی دانشگاه و فضای آموزشی شدم. حس غربت، حس دل برداشتن، رها شدن و تنها شدن . به قول کلیم که گفته بود:
بد نامی حیات، دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
اولین زنگ امروز با کلاس 205 آغاز شد. همان کلاسی که در طبقه ی دوم بود. همان کلاسی که آقای دکتر ستودیان از خراسان، آقای دکتر زندی از تهران، آقای کاظمی از سبزوار، آقای هاتفی اهل میکده و خانم عاطفی از اردبیل، آقای هاشمی از فارس، خانم امیری از تهران و دیگر یاران حضور داشتند. البته چون در هیچ کلاسی حضور غیاب نکردم متاسفانه نام همه ی استادان را به خاطر ندارم . این چند بزرگوار را هم از سال های پیش در یاد نشانده ام و برخی هم که جدید بودند به اندازه ی حضور فعالشان در کلاس در ذهنم نشستند. بخشی را هم بگذارید به حساب فرسایش که هر روز یک گام ما را به خط پایان نزدیک تر می سازد.
خلاصه مختصری از درس هفتم گفتم و فعالیتی از دست ورزی های نوشتاری را نوشتیم و خواندیم و شنیدیم.
سپس من و دوستان از هم حلالیت خواستیم و از گذر شتاب ناک لحظه ها گفتیم و در پایان برای همه ی همکاران آرزوی سلامت و توفیق کردیم و یادآور شدیم که از هفته های بعد که شما در استان های خود بر جایگاه مدرسی این درس می نشینید بکوشید کلاس های خود را بهتر از این برگزار کنید و از تجربه های این دوره ی آموزشی به صورت کارگاهی بهره بگیرید.
پس از سخنان من یکی از جمع مدرسان (آقای علی کاظمی مدرس زبان و ادب فارسی از شهر سبزوار) برخاست و به نمایندگی از تلاش های همه ی خادمان به زبان و ادب فارسی قدردانی کرد و در دو بیت زیر ، حس و حال دل کندن از کلاس و دوستان را که خواست بیان کند، مرا بهانه ی سرودن خود قرار داد و گفت:
تو از تبار بهاری، ترانه می باری کویر حسرت دل را بنفشه میکاری
از آسمان نگاهت که رنگ امید است « هزارمرتبه خورشید» می شود جاری
دو کلاس دیگر صبح امروز هم تقریبا به چنین حال و هوایی سپری شد. زنگ دوم ،درس هشت بررسی شد و در زنگ پایانی هم ارزش یابی که انشایی آزاد بود، برگزار گردید. دم دمای ظهر بود هر یک از همکاران آسیمه سر در تردد بودند تا آخرین ناهار را با چاشنی آخرین دیدار دوستان در آمیزند و طعمی خوشگوار بدان ببخشند. کوله باری بر پشت، یادگاری در دل، خاطراتی در سر و ...
اساسا انسان موجودی خوپذیر است و در اندک زمان همزیستی انس و الفت میگیرد و بعد هیچ !
به هر روی و رای، باور من این است که یکی از مصدایق واقعی تحول در برنامه های درسی امسال با تالیف کتاب « آموزش مهارت های نوشتاری» پدیدار گشت. اما این تحول زمانی به بار خواهد نشست و برآور و خوشه زایی خواهد کرد که شما مدرسان بزرگوار و بعد دبیران ارجمند این درس، روح برنامه را درک کنید و در جهت درست آن آموزش را پیش ببرید.
چونان همیشه، شما را با دو بیت از مثنوی به خدا می سپارم.
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ بی عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق
دلتان شاد، جانتان از غم آزاد، لبتان خندان و خانه تان آبادان باد .